مهمون ....
قشنگ مامان .... روز 5 شنبه ظهر دوست من زهرا جون قرار بود واسه نهار مهمون ما باشه . مدتها بود همو ندیده بودیم و ضمنا شما عروسک منو اصلا ندیده بود . وقتی اومد و من درو باز کردم شما تو بغلم بودی . زهرا جون با هیجان بغلت کرد و یه عالمه بوسیدت و ازونجایی که تو گل پسر مامان با هیچ کسی غریبی نمیکنی خیلی با شخصیت رفتار کردی ولی یه کم خجالت کشیدی ناز من . زهرا جون تا شب اونجا بود و شما از همون لحظات اول باش دوست شدی و حسابی باهاش بازی کردی و صمیمی شدی . اونقد که هر از گاهی صورتتو میبردی تو صورتش و میگفتی د.... اونم حسابی میچلوندت و میبوسیدت عزیزدلم. بعدم با دوربینش یه عالمه ازت عکس گرفت و تا دوربینشو زمین گذاشت ش...